خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: ۲۷ فروردین سالروز تولد استاد محمدعلی بهمنی است. شاعری که اگر هنوز میان ما بود، امسال ۸۳ ساله میشد و ما دوباره تولد این غزلسرای نامآشنا را با مصرعی از خود او جشن میگرفتیم؛ «من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم». درباره محمدعلی بهمنی و اثری که شعر و شخصیتش بر شعر و موسیقی معاصر گذاشته است، بسیار میتوان گفت. و چه کسی بهتر از ابراهیم اسماعیلی اراضی که هم از شاگردان او بود، هم از دوستان او و هم از نزدیکان همیشگی او.
به بهانه سالروز تولد زندهیاد محمدعلی بهمنی سراغ اسماعیلی اراضی رفتیم تا درباره سالهای سال همنشینیاش با بهمنی با او گفتگو کنیم.
بخش اول این گفتگو با عنوان «متاسفانه برخی شاعران نقش بهمنی را در زندگی ادبیشان فراموش کردهاند» منتشر شده است.
مشروح بخش دوم این گفتگو در ادامه میآید؛
* ظاهراً بیمهریها به محمدعلی بهمنی شما را آزرده است. قسمتی از این بیمهریها هم به اهالی موسیقی برمیگردد که چه در دوران حیات ایشان و چه بعد از درگذشت استاد، آنطور که باید قدر بهمنی را ندانستند. شما خودتان ترانهسرا هستید و آشنایی خوبی با فضای موسیقی و ترانه دارید. چرا نسبت به محمدعلی بهمنی در میان اهالی موسیقی چنین بیمهریهایی وجود داشت؟
اصلاً آزردهشدن شخص من مطرح نیست؛ حرف از حداقلهای انسانی است. یکی از خوانندگان، که درود به شرفش، بعد از اینکه استاد از میان ما رفتند و خیلیها سکوت کردند، استوری گذاشت و نقل به مضمون گفت کسانی که امروز سکوت کردهاند، کدامشان حداقل یک بار برای رفع مشکل مجوز کارشان مزاحم محمدعلی بهمنی نشدهاند؟ جالب اینکه تقریباً هیچکدام از این مشکلات هم مستقیماً ربطی به محمدعلی بهمنی نداشت. متأسفانه آن ترس اجتماعی که اکثر ما از یکرنگبودن داریم، باعث میشود خیلی صرفهنگرانه رفتار کنیم. آن جایی که به سودمان است، از نام و جایگاه بهمنی بهره ببریم و آن جایی که فکر میکنیم اگر اسم بهمنی را بیاوریم طعن و طعنه میشنویم، سکوت کنیم. این رفتارها ناجوانمردانه است و متأسفانه کم هم نیست؛ چه در گستره کلی اجتماع ما و چه در حوزه فرهنگ. ممکن است بعضیها به خاطر همین حرفها هم از من آزرده شوند ولی بد نیست گاهی آئینه خودمان باشیم. محمدعلی بهمنی حتی اگر حداکثر پنج درصد به فکر خودش بود، نود و پنج درصد به فکر دیگران بود. در وضعیتهای مختلف از او بهره میبردند و او هم با اینکه میشناختشان، کوتاهی نمیکرد.
اگر آن صمیمیت در شعر بهمنی ایجاد میشود، به خاطر این نحوه رفتار بهمنی با زبان است. وقتی این صمیمیت به واسطه زبان در شعر، ظهور و بروز پیدا کرد، نتیجه آن همین میشود که حتی غزلهای بهمنی هم در همنشینی با موسیقی به صمیمانهترین شکل، قابل خواندن و ساختن و پرداختن میشود و حتی کسی مثل ناصر عبداللهی با آن غزلها معرفی میشود و به اوج میرسد.
* حالا که حرف از موسیقی شد، خوب است درباره ترانهها یا غزلترانههای استاد بهمنی هم صحبت کنیم. چه ویژگیای در ترانههای محمدعلی بهمنی است که آنها را سر زبان مردم انداخته است؟
اینکه بخواهیم ویژگیهای ترانههای محمدعلی بهمنی را بدون توجه به ویژگیهای کلی کارنامه ادبیاش بربشماریم، شاید قدری به جفا آمیخته باشد؛ به خاطر همین، مقداری فراگیرتر اشاره میکنم. نکته مهم این است که بهمنی به واسطه بیادابودن در زندگی و در شاعربودنش، با مسأله مهم زبان، حتیالمقدور صاف و ساده و درست مواجه میشد. حالا شما این را علاوه کنید به عاطفگی خاصی که در شخصیت و در آثار محمدعلی بهمنی وجود دارد. چرا ما وقتی به کلام در موسیقی میرسیم، بزرگانی مثل استاد تاج روی شعر سعدی تأکید میکنند؟ دقیقاً به خاطر همین مسأله است. ما در مواجهه با شعر سعدی و نسبت آن با موسیقی، میبینیم دو تا مسأله مهم وجود دارد؛ یکی مسأله زبان و دیگری عاطفگی. سوای ویژگیهای موسیقایی که در کلام سعدی وجود دارد، این دو ویژگی، شعر سعدی را در همراهی با موسیقی، خاص میکند. مسأله مهم دیگر در آثار محمدعلی بهمنی و استادش منوچهر نیستانی و همچنین حسین منزوی، این است که آنها به واسطه تأکیدات نیما، به دکلماسیون طبیعی هم توجه دارند. البته منزوی و بهمنی به لحاظ تجربههایشان در مرحله بعدی نیستانی قرار میگیرند، کما اینکه استاد بهمنی همیشه بر نقش معلمی نیستانی تأکید داشتند؛ با این همه مهمترین وجهی که اینجا بارز است، تأثیراتی است که همه این چهرهها از نیما گرفتهاند و طبیعی بودن زبان در شعر آنها دیده میشود. به صورت کلی شاعر باید از وجه متکلفانه و لفاظانه سخن فاصله بگیرد و از زبان در صورت طبیعیاش به بهترین شکل استفاده کند. پس نکته مهم همینجاست. اگر آن صمیمیت در شعر بهمنی ایجاد میشود، به خاطر این نحوه رفتار بهمنی با زبان است. وقتی این صمیمیت به واسطه زبان در شعر، ظهور و بروز پیدا کرد، نتیجه آن همین میشود که حتی غزلهای بهمنی هم در همنشینی با موسیقی به صمیمانهترین شکل، قابل خواندن و ساختن و پرداختن میشود و حتی کسی مثل ناصر عبداللهی با آن غزلها معرفی میشود و به اوج میرسد.
در آن غزلها یا در غزلترانهها و حتی در قطعاتی مثل دهاتی که اساساً پیکرههای متفاوتی هستند، مهمترین نکته همین است که نوع زبان و نوع عاطفگی آن بسیار به زیست مردم نزدیک است. یادم است همان سال ۷۸ که بندرعباس بودیم، آلبوم دهاتی تازه منتشر شده بود. آنقدر استقبال از آلبوم دهاتی زیاد بود که شما در هر کوچه و خیابانی صدای شادمهر را میشنیدید. آمار فروش آلبومهای پاپ هم گواهی میدهد که آن آلبوم یکی از پرفروشترین آلبومهای موسیقی پاپ کشور بوده است. حتی در دورهمیهای کنگره هم درباره دهاتی حرف زده میشد.
* شما یک گفتوگوی ناتمام با حسین منزوی داشتید که در کتابی با عنوان «از عشق تا عشق» منتشر شد. چرا چنین تجربهای را با استاد بهمنی تکرار نکردید؟
این کار را آقای احمد امیرخلیلی در کتاب «روزگار من و شعر» انجام دادهاند. اتفاقاً آن کتاب را با محبت و همراهی هردو بزرگوار من ویرایش کردم. آقای امیرخلیلی به استاد، خیلی نزدیک بود و تا آخرین لحظات عمر استاد هم این همراهی بیسروصدا و صادقانه ادامه داشت؛ پس من مطمئن بودم این کار را در فضایی فراهمتر انجام میدهد.
* ولی کتاب «روزگار من و شعر» خیلی معرفی نشده است. شاید هم اشتباه میکنم؛ ولی فکر میکنم آنطور که باید، دیده نشده است.
اتفاقاً آن کتاب را نشر نگاه منتشر کرده و به چاپهای بعدی هم رسیده است. آقای امیرخلیلی برای این کتاب، چیزی کم نگذاشت و با حوصله و پیگیری بسیار، کارش را انجام داد و به نتیجه رساند؛ حتی نسخهی صوتی کتاب هم با صدای استاد شعرشناس، گوینده بینظیر روزگار ما جناب بهروز رضوی تهیه شد. البته آقای امیرخلیلی در هیچیک از مواردی که به استاد مربوط بود کم نمیگذاشت و ارادتش به استاد، عاشقانه و بیچشمداشت بود؛ بر خلاف کسانی که فقط پیش چشم رسانهها و در اوقات خوشی کنار ایشان بودند.
من خودم را جزو نزدیکترینهای محمدعلی بهمنی نمیدانم اما الآن که شما گفتید، به فکر افتادم که خوب است چیزهایی را ثبت کنم. شاید اینکه در این مدت به این وظیفه فکر نکرده بودم هم به این خاطر باشد که هنوز از دست دادن استاد بهمنی را نپذیرفتهام…
* کتاب روزگار من و شعر کتاب خاطره است یا گفتوگو؟
گفتوگو است. شاید مخاطب حس کند خاطرهوار است، اما این خاطرهها در بستر آن گفتوگو حاصل شده است.
* خود شما هم سالهای زیادی با محمدعلی بهمنی همنشین بودید. قطعاً در این همنشینیها و انسها، خاطرات زیادی شکل گرفته و حرفهای ناشنیده زیادی وجود دارد. قصد ندارید خاطراتتان از محمدعلی بهمنی را بنویسید؟
البته این نکته را بگویم که من خودم را هم جزو نزدیکترینهای ایشان نمیدانم اما الآن که شما گفتید، به فکر افتادم که خوب است چیزهایی را ثبت کنم. شاید اینکه در این مدت به این وظیفه فکر نکرده بودم هم به این خاطر باشد که هنوز از دست دادن استاد بهمنی را نپذیرفتهام… (گریه میکند). یک سری ملاحظات دیگر هم وجود دارد که ترجیح میدهم یک مقدار گرد و غبارها بخوابد و بعد این کار را انجام بدهم. این جور وقتها باید یک قدر صبوری کرد و زمان داد تا سروصداهای اضافی بخوابد.
* راستی، برای استاد بهمنی شعر ننوشتهاید؟
اتفاقاً از چند روز پیش بدون اینکه حواسم به نزدیکشدن تولدشان باشد، حالوهوای دلتنگی، منِ کمنویس را هوایی کرده بود؛ با این آغاز که «کم غم نداشتی، غمت اما نجیب بود». میدانید… یک وقتهایی… خیلی وقتها، آن لبخندی که روی لب محمدعلی بهمنی بود، توأمان لبخند مظلومیت و آگاهی بود. یعنی به طرف نگاه میکرد (حتی به بعضی از همینهایی که مدعی بودند اما جاهایی که باید، نبودند و بهمنی را زینتالمجلس یا برگ برنده میخواستند) … میدانست… حتی با زبان بیزبانی چشمهایش میخندید که «من میدانم تو صادق نیستی و میدانم تو یکرنگ نیستی، ولی باشد، اشکالی ندارد؛ وظیفه شخصی و درونی و انسانی من به من میگوید حتی به این دروغ تو لبخند بزنم». این را دوستانی که با محمدعلی بهمنی واقعاً آشنا هستند خیلی خوب میدانند. بهمنی رفتارهای صبورانهای داشت که میفهمیدی این مرد چقدر باهوش است، چقدر زندگی کرده است و چقدر صبورانه زیسته است؛ با همه این احوال، اینکه تو بخواهی یکبار دیگر خودت را جلوی یک نفر دیگر کنترل کنی و به روی او نیاوری که دارد به تو دروغ میگوید و از این قبیل، کار سختی است اما بهمنی به راحتی انجام میداد؛ ولو به قیمت خونِ دل خوردن خودش.
* کمی پیشتر هم گفتم. فکر میکنم بخشی از این بیمهریها به خاطر حضور بهمنی در شورای شعر و ترانه وزارت ارشاد بود. درست است؟
به طور کلی بیشترین لطمههایی که ایشان دید، به خاطر حضورش در جایگاههایی مثل شورای شعر بود؛ در حالی که ما بپذیریم یا نه، محمدعلی بهمنی سیاستگذار فرهنگی نبود. محمدعلی بهمنی هم کسی بود مثل همه ما؛ مواجه بود با سیاستی که گذاشته شده بود و هنوز هم برقرار است مبنی بر اینکه آثار، باید مجوز بگیرند. البته که درست و غلطش قابل بحث است که شکل و ماهیتش باید چطور باشد. ولی باور کنید ماندن بهمنی در شورای شعر، سراسر ایثار بود. بعضیها. یک وقتها در عین اطلاع، یک چیزهایی میگویند که انگار حضور بهمنی در آن شورا به طمع عایدی ویژهای بوده است؛ در صورتی که من با اطلاع کامل میگویم شما با یک حساب سرانگشتی هم میتوانید به این نتیجه برسید که قرار گرفتن در آن جایگاه، برای کسی چون محمدعلی بهمنی ضررش بیشتر از سودش بود و این را خودش هم بهتر از هر کسی میدانست اما با وجود همه هجمهها، ایشان خیلی فراتر از یک نفر و دو نفر و یک دسته و گروه به وظیفهاش در شورای شعر نگاه میکرد؛ خصوصاً درباره آثار جوانترها. آن کسانی که با محمدعلی بهمنی زیستهاند میدانند ایشان چقدر از مواجهه با یک سطر قابل توجه از یک جوان، ذوقزده میشد و چقدر توجه نشان میداد؛ حتی گاهی در اولین جمع دوستانه، آن سطر را تکرار میکرد و میگفت من این شعر را خواندهام و سعی میکرد آن لذت را منتشر کند تا آن جوان هم معرفی و تشویق شود.
میتوانم بگویم تقریباً هیچ روزی نبود که به مناسبتی، ذکر حسین منزوی در میان من و استاد بهمنی نباشد. احترام و علاقه بهمنی به منزوی ادا و بازی نبود، بلکه در جان او بود. با همه این احوال، حتی در دوران زیست حسین منزوی، با اینکه خیلیها میدانستند این نسبت چگونه است، حقارتها و بازیهای بعضیها طوری بود که سعی میکردند این رابطه را گلآلود کنند.
من مطمئن هستم با هر برآیندی که محاسبه کنیم، روان محمدعلی بهمنی شاد است؛ امیدوارم همه ما طوری زندگی کنیم که حداقل وقتی بعداً اسممان به زبانها میآید و نوشته میشود، دیگران لبخند به لبشان بیاید و چشمشان بدرخشد. خوشا محمدعلی بهمنی!
* برای شاعران جوان، دیدار با محمدعلی بهمنی، دیدار با حسین منزوی بود. برای ما که منزوی را ندیدهایم، دیدن استاد بهمنی واقعاً قوت قلب بود و حالمان را خوش میکرد. شما به هر دوی آنها نزدیک بودید و در جریان رابطه آنها هم بودید. به عنوان سوال پایانی دوست دارم کمی درباره رابطه بهمنی و منزوی صحبت کنید. این رابطه چگونه بود؟
خیلیها در این سالها تلاش کردند یک دوگانهای بین محمدعلی بهمنی و حسین منزوی بسازند. البته باید توجه داشته باشیم که بهمنی چهار سال از منزوی بزرگتر بود و شروع شاعریاش هم به همان ترتیب زودتر بود؛ به همان ترتیب ارتباطش با بعضی شاعران برجسته هم زودتر شکل گرفته بود. ولی اولین کاری که محمدعلی بهمنی بعد از کوچ حسین منزوی کرد، نوشتن آن غزل شاخص بود؛ «آمد به خوابم دوباره مردی که خاکستری بود / مردی که خاکسترش هم مصداق روشنگری بود». البته در غزلهای دیگرش هم اشاراتی داشت و نسبت خودش با حسین منزوی را ثبت کرد تا آن دوگانه نابود شود. میخواهم بگویم این دوگانهسازی بین بهمنی و منزوی قصهای بیش نبود که یا حاصل بچگی بعضی از دیگران بود یا بدطینتیشان. مثلاً در آن روزهای دوری از تهران، کسی بیتهای نادلخواهی نوشته بود و رسانده بودند به دست حسین منزوی و گفته بودند کار بهمنی است. من تازه رسیده بودم زنجان که دیدم استاد دلخور است. جویا شدم و موضوع را گفتند و شعر را خواندند. گفتم من به هیچوجه باور نمیکنم کار استاد بهمنی باشد. گفتند چطور؟ گفتم اولاً در شخصیت ایشان چنین چیزی نیست؛ دوم اینکه ایشان شما را خیلی خیلی دوست دارند و خودتان هم میدانید؛ پس شیطنت محض است. و خدا را شکر، پذیرفتند و دلشان آرام گرفت.
من در همین سال آخر، مدت چندماهی به وظیفه، هر روز صبح دنبال استاد میرفتم، ایشان را سوار ماشین میکردم و در یک مسافت تقریباً یکساعته یا حرف میزدیم یا موسیقی میشنیدیم یا استاد شعر میخواند. میتوانم بگویم تقریباً هیچ روزی نبود که به مناسبتی، ذکر حسین منزوی در میان ما نباشد. احترام و علاقه بهمنی به منزوی ادا و بازی نبود، بلکه در جان او بود. با همه این احوال، حتی در دوران زیست حسین منزوی، با اینکه خیلیها میدانستند این نسبت چگونه است، حقارتها و بازیهای بعضیها طوری بود که سعی میکردند این رابطه را گلآلود کنند و آن وسط ماهی خودشان را بگیرند. از این نظر، واکنش محمدعلی بهمنی به کوچ حسین منزوی، خیلی مهمتر بود و تکلیف همه آنها را مشخص کرد. چه آن غزل و چه اشارات دیگر در غزلهای دیگر و چه حرفهایی که درباره حسین منزوی به زبان آورد، همه در این باره، فصلالخطاب بود و دهان همه آن آدمها را بست و نشان داد که بهمنی بهواقع دوست منزوی بود. امیدوارم در دوستی هم ما یک مقدار از ایشان یاد بگیریم و طوری رفتار کنیم که شایسته نام دوست باشیم.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0